از دست تو فریاد ما هرگز به هم نمی رسیم مگر اینکه معجزه بشه ای دل تو که طاقت دوری رو نداری آخه چرا هر دم هوس اونو می کنی میدونم مثل روز روشنه ما به هم نمیرسیم الهی پریشون بشی ای دل منو با خودت به هر جایی کشوندی ما از هم خیلی دوریم فقط خدا میتونه ما رو به هم برسونه من از دیاری دیگه هستم تو از دیار دیگری ای دل الهی بمیری چرا منو عاشق کردی چگونه در بستر خود تنها خفته ای بدنبال خودت منو با خودت کشوندی پریشون بشی ای دل هر کسی میبیم واسه خودش یاری داره به جز دل نفرین شده من خواهش پرواز نکن تاب گرفتاری نداری تو چگونه خوابت میاد من هم در بستر خودم تنها خوابیده ام اما بیاد تو که می افتم خوابم نمیاد بیا باز آ در خلوت من بیا تا برات بگم قصه ماه و پری بیا تا برات بگم بره تا رفت تو خیال گرگ پریدو اونو خورد شبها که میشه همیشه تنها می خوابی تو به دنبال منی من هم به دنبال تو اما ما به هم نمی رسیم تو اونور دنیایی با دین و مذهب دیگه من اینور دنیام با یه فرهنگ دیگه اما ما عاشق هم هستیم مگه نه هیج چیزی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه ما 2 تا عاشق رودیم مگه نه ما یه روز هر 2 تا مون به دریا می رسیم ما 2 تا مال همیم مگه نه بخواب ای مهربانترین یارم بخواب پریشون بشی ای دل حیرون بشی ای دل چقدر به تو گفتم ای دل عاشق پرواز نشو نگفتم عاشق میشی خودت رو به مقصد هم نمیرسونی منو با خودت این همه به هر جا نکشی .......
ما به هم رسیدیم چون عشق خطهای موازی رو به هم میرسونه تو نبودی اما صدایت بود صدایت همیشه توی گوشم طنین انداز بود که گفته بودی میرم اما بر می گردم بیا تا همدیگر رو سخت در آغوش بگیریم نمیدونم 2 روز از عمرمون باقی مونده یا 2 سال هر چی هست غنیمته ما مانند درختان نزدیک باغ خونه مون عمر کردیم یادته چقدر می خندیم چقدر شاد بودیم یادته یادته ما آخرین یادگاری هستیم که دنیا به خودش می بینه و پس از ما دیگه هیچ چیز مثل گذشته ها نیست اینجا هنوز هوا همون هوای بارونیه با همون جاده های مهربونی یادته تنمونو میدادیم به بارون خیس می شدیم تو خیلی پاکی زیبایی تو بی نظیری خوش اومدی به خونه خودت باید خدمت شما عرض کنم سالهاست منتظرت بودم هنوز هم خونه همون خونه هست با همون پنچره های چوبی و قدیمی تو به منزل خودت برگشتی همون منزلی که سالهاست ندیدی واقعا خیلی خوش اومدی تو گفته بودی بر می گردی و من باور کردم که تو بر می گردی و برگشتی تو و من سالها بیهوده از هم دور بودیم حالا فرصت داریم دوباره با هم حرف بزنیم روی همان صندلی تاشوی فلزی نقره ای رنگ دلم میگه تو هنوز با گذشت همه این سالها هنوز هم دوستم داری تو به غلامت افتخار دادی هنوز باغها میوه میدن و اون درخت گیلاسی که به پشت در کاشته بودی حالا بزرگ شده من برم همه شهر رو خبر کنم که تو اومدی...عشق من و تو عشق بزرگیه که با ندیدن هرگز فراموش نشد وقتی گفتند وقتی شنیدم تو داری میای 2 تا پا که هیچی 4 تای دیگه قرض کردم به استقبالت اومدم پیش تو هیچی نیستم عزیزم باید خیلی عاقل باشم که هنوز تو رو دارم..........................